دهی است جزء دهستان غاربخش ری شهرستان تهران، واقع در16هزارگزی باختر ری. این ده در جلگه قرار گرفته و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رواز کهریزک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان غاربخش ری شهرستان تهران، واقع در16هزارگزی باختر ری. این ده در جلگه قرار گرفته و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رواز کهریزک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 7 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 7 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
و نو گردیدن و نو گشتن، تازه شدن: چه گفت اندر این موبد پیشرو که هرگز نگردد کهن گشته نو. فردوسی. نو شده ای نوشده کهن شود آخر گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن. ناصرخسرو. ، جوان شدن: به جائی رسیدی هم اندر سخن که نو شد ز رای تو مرد کهن. فردوسی. ، مقبول و مطبوع واقع گشتن. به سبب تازگی، دلنشین و مورد پسند شدن. منظور و دلپسند شدن: بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال وهنر برتر است نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گردیم و او نوشود. فردوسی. ، تازه و شاداب شدن. رونق و جلا یافتن. رواج و رونق و اعتبار بازیافتن: جهان نو شداز داد نوشیروان بخفتند بر پشت پیر و جوان. فردوسی. یکی مژده بردند نزدیک زو که تاج فریدون به تو گشت نو. فردوسی. ، تغییر کردن و دگرگون شدن. تحول یافتن: هر نفس نو می شوددنیا و ما بی خبر در نو شدن واندر بقا. مولوی. ، نو شدن ماه و سال، درآمدن ماه پس از ماه گذشته و سال پس از سال گذشته. (یادداشت مؤلف). تحویل. تجدید. گردیدن. تغییر کردن: مرا ز نو شدن مه غرض مه عید است چو ماه بینی بشتاب و روزگار مبر. فرخی. حدیث نو شدن مه شنیده ای به خبر به کاخ در شو و ماه و ستاره بازنگر. فرخی. مگر نذر کردی که هر مه که نو شد شهی را ببندی و شهری گشائی. زینبی. ، تجدید شدن. تکرار شدن. بازآمدن. از سر گرفته شدن: بدانستم آمد زمان سخن کنون نو شود روزگار کهن. فردوسی. مگر زاختر کرم گفتی سخن بر او نو شدی روزگار کهن. فردوسی
و نو گردیدن و نو گشتن، تازه شدن: چه گفت اندر این موبد پیشرو که هرگز نگردد کهن گشته نو. فردوسی. نو شده ای نوشده کهن شود آخر گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن. ناصرخسرو. ، جوان شدن: به جائی رسیدی هم اندر سخن که نو شد ز رای تو مرد کهن. فردوسی. ، مقبول و مطبوع واقع گشتن. به سبب تازگی، دلنشین و مورد پسند شدن. منظور و دلپسند شدن: بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال وهنر برتر است نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گردیم و او نوشود. فردوسی. ، تازه و شاداب شدن. رونق و جلا یافتن. رواج و رونق و اعتبار بازیافتن: جهان نو شداز داد نوشیروان بخفتند بر پشت پیر و جوان. فردوسی. یکی مژده بردند نزدیک زو که تاج فریدون به تو گشت نو. فردوسی. ، تغییر کردن و دگرگون شدن. تحول یافتن: هر نفس نو می شوددنیا و ما بی خبر در نو شدن واندر بقا. مولوی. ، نو شدن ماه و سال، درآمدن ماه پس از ماه گذشته و سال پس از سال گذشته. (یادداشت مؤلف). تحویل. تجدید. گردیدن. تغییر کردن: مرا ز نو شدن مه غرض مه عید است چو ماه بینی بشتاب و روزگار مبر. فرخی. حدیث نو شدن مه شنیده ای به خبر به کاخ در شو و ماه و ستاره بازنگر. فرخی. مگر نذر کردی که هر مه که نو شد شهی را ببندی و شهری گشائی. زینبی. ، تجدید شدن. تکرار شدن. بازآمدن. از سر گرفته شدن: بدانستم آمد زمان سخن کنون نو شود روزگار کهن. فردوسی. مگر زَاختر کرم گفتی سخن بر او نو شدی روزگار کهن. فردوسی
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، در 18 هزارگزی غرب گرگان، در دشت معتدل هوای مرطوب واقع است و185 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش برنج و غلات و لبنیات و توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، در 18 هزارگزی غرب گرگان، در دشت معتدل هوای مرطوب واقع است و185 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش برنج و غلات و لبنیات و توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)